فعلا تعطیل

سال گذشته در چنین روزی اولین پست این وبلاگ نوشته شد. به عبارت دیگه امروز اولین سالگرد تولد وبلاگ"ناگفته های تارا" است. چقدر زود یک سال گذشت !

مدت ها پیش از اینکه تجربه زیادی درامر وبلاگ نویسی کسب کنم، یکباردر آخرین پست وبلاگنویسی که پس از چندین سال از دنیای وبلاگنویس ها خداحافظی میکرد خواندم که نوشته بود : وبلاگ نویسی آدم را بزرگ میکند و من با وبلاگنویسی بزرگ شدم. معنی این حرف را مدت ها طول کشید تا تجربه کنم و بفهمم . تا بدانم که وبلاگ و وبلاگ نویسی در این دنیای مجازی میتونه ابزار مفیدی برای کسب اطلاعات و تبادل اون باشه ، محلی برای یاد دادن و یاد گیری. جایی برای ناگفته هایی که شاید هرگز در دنیای خارج از اینجا بازگو نشوند و این همان مهمترین دلیلی شد که مرا متقاعد کرد که با وجود معایب کم و بیش موجود در این محیط، وبلاگنویسی را به عنوان یک سرگرمی مورد علاقه و سازنده برگزینم.

از همه کسانی که تا به امروز به این وبلاگ لطف داشتند مخصوصا کسانی که در بحث ها شرکت میکردند سپاسگذاری میکنم. همیشه دل کندن برام سخت بوده و میدونم که از این جا هم نمیتونم به راحتی دل بکنم. مخصوصا که وبلاگنویسی بعد ازیک مدت برای آدم اعتیاد می یاره. اما فکر کردم مدتی استراحت برای تجدید قوای فکری و روحی شاید بد نباشه گر چه مشغولیت کاری و خرابی کامپیوتر هم شده مزید برعلت.

برای همه شما دوستان عزیزم که در این مدت که از دل و اندیشه ام می نوشتم صبورانه خواندید ، دوستانه گفتید و مشتاقانه خواندم  آرزوی موفقیت میکنم ...........به امید دیدار(گفتار) مجدد.

 

بازی داستان نویسی

به دعوت آنتیگونه  عزیز لبیک گفته و دانای کل میشویم  و داستان کوتاه(100-150کلمه ای) مینویسیم. البته این داستان مدتها پیش در دوران دانشجویی ام نوشته شده است.

 

اولين باري كه ديدمش كنار سلف دانشگاه بود با هیکلی تپل و بامزه  و شلوار مشكي و پيراهن سفيد، طوریکه با همون نگاه اول دل منو با خودش برد.

ديگه از اون به بعد وقتی از كنار سلف رد مي شدم همه اش دنبالش مي گشتم. هر وقت چشمم بهش می افتاد میدیدم اون هم با چشم هاي روشنش زل زده به من . اما تو صورتش هيچ حس مشترکی ديده نمي شد. فقط نگاه مي كرد ، آرام و بي خيال .

 گاهي اوقات وسوسه مي شدم برم طرفش ، باهاش حرف بزنم، از احساسم بگم. اما هر بار كه سعي مي كردم نزديكش بشم يه جوري خودش را از من دور مي كرد .

خيلي دست نيافتني بود!

تا بالاخره يه روز كه داشتم توي دانشگاه قدم مي زدم بی هوا پريد جلوم. از ترس نزديك بود جيغ بكشم. خودش هم انگارهول کرده بود چون با عجله پا گذاشت به فرار.

 دلم براش خيلي سوخت.

گربه هه نمي دونست كاريش ندارم !!!

 

مثل اینکه طبق قانون باید 5 نفر رو برای بازی دعوت کنم. بعضی از دوستان قبلا دعوت شدند. بنابراین از بین کسانی که فکر میکنم ممکنه شرکت کنند ریحانه – بی نشان – الهام(چمدان حرف هایم) – سایه – فائزه را به این بازی دعوت میکنم.

-----------------

پی نوشت:

1- این داستان طولانی تر بود ولی برای اینکه کوتاه بشه خلاصه اش کردم. محدودیت تعداد کلمات (100-150کلمه ) منو یاد abstract ای میندازه که باید برای مقالاتمون جهت چاپ در نشریات بنویسیم که من غالبا باهاش مشکل داشتم.

2-یکی توی کامنت دونی پست قبل نوشته بود چه دوست های خوبی داری، دیدم راست میگه من از شما ها خیلی چیزا یاد گرفتم. ولنتاین دیروز بود ولی برای تشکر و قدر دانی از مهربونی های دیگران لازم نیست منتظر روز و فرصت خاصی بمونیم. بنابراین من در همین جا و همین لحظه از همه شما دوستان عزیزم که لطف و محبت تان را همیشه نثار کلبه کوچک بنده نموده اید سپاسگذاری میکنم. بی نهایت از همگی متشکرم.

۳- آخر سریال "یوسف پیامبر" لو رفت. اینجا ببینید.

تویی که نمی شناسمت !

یک اخلاقی در وجودم است به این صورت که : وقتی سوزنم جایی گیر کنه جرثقیلم نمیتونه بیاد جداش کنه.یک جور سماجت که در بعضی مواقع خوب و سازنده است، برخی اوقات مخرب و گاهی هم نقشی خنثی ایفا میکنه.

مثلا بهترین مثال برای حالت سوم (خنثی) خرید رفتن منه که میشه گفت در آنجا این اخلاقم کاملا نمود پیدا میکنه. وقتی به نیت خرید چیزی مثل لباس اعم از مانتو ، کفش یا کیف  و..... می روم اگر چشمم جنسی را بگیره٬ دیگر غیر ازآن هیچ جنس دیگری به مذاقم خوش نمیاد. مثلا ممکنه در مغازه سوم کفشی ببینم و خوشم بیاید اگر بعد از آن ده ها مغازه دیگر هم بروم و اجناس بهتر و مرغوبتری را هم ببینم نمیتوانم چشم از آن کفش اولی بردارم . شاید اغراق نباشد که بگویم  نه تنها حاضرم با قیمتی نامنصفانه و بدون تخفیف هم آن را بخرم چه بسا اگر لازم باشد چندین برابر قیمتش را حاضر خواهم بود با کمال میل پرداخت کنم چون من آن را میخواهم وبس، می خواهم مال من باشد. چون در صورتی که نخرمش و بالاجبار تن به خرید جنس دیگه ای بدهم مطمئنا دوستش نخواهم داشت و با رضایت از خرید باز نمی گردم. برای همین هم  دیگه دستم آمده که هر وقت به خرید میرم و ازجنسی خوشم میاد وقتم رو برای دیدن اجناس دیگه تلف نمیکنم و همون موقع می خرمش.

این خصلت برای وقتی انسان هدفی را برای خودش درنظر میگیره و میخواد بهش برسه نقش تسهیل کننده داره که میتونم بگم برای رسیدن به اهدافم در زندگی خیلی کارساز بوده. اما معمولا درمواقعی که باید چیزی رو که به گفته دیگران اشتباهه ولی منطقشون هنوز قانعم نکرده کنار بذارم و یا قرارباشه از کسی بگذرم چه از روی علاقه یا نفرت، جنبه منفی خودش رو به شدت آشکار میکنه.

.............

چقدر خودشناسی سخته. این پست را به عنوان یک نمونه از کنکاش در رفتار و خلقیاتم آوردم. دارم به این خصلتم فکر میکنم. از جنبه های خنثی و مثبت و منفی اش گفتم ولی آخرسر نمیتونم نتیجه گیری درستی بکنم. اصلا نتونستم اسم خاصی برای این ویژگی شخصیتی ام پیدا کنم. حتی وجه منفی و مثبت و خنثای آن هم تعریف من از خودم است شاید کس دیگری وجه خنثی را هم منفی بگیرد یا اصلا برایش وجه منفی در نظر نگیرد. راستش هرچه بیشتر در مورد خودم فکر میکنم گیج تر میشم.

مسئله من اینه:  به دلیل یچیدگیهای شخصیتی انسان هیچ مطلقی وجود ندارد پس چگونه میتوان به شناخت درستی در مورد خود رسید آنچنانکه بتوانیم خود را آنگونه که واقعا هستیم برای دیگری تعریف کنیم نه با پارادایم های ذهنی خودمان که ممکن است اشتباه هم باشد؟ میتونین پاسختون رو در حیطه همین توصیفاتی که در بالا از خودم کردم به عنوان نمونه بیان کنید؟

 

ساده بگم: "دوستت دارم"

یعنی این آقای غلامرضا نترسیده یه موقع قبل از عطیه خانم، بابای عطیه خانم دخلش رو بشمره...!!!

 

عادت می کنیم

ساکنان دریا پس از مدتی دیگر صدای امواج را نمی شنوند.......

چه تلخ است قصه عادت!!!

شوک

نشسته بودم جلوی کامپیوترو تو اینترنت گشت میزنم. که یک دفعه پدربزرگ و مادربزرگم به همراه یک خانم و آقا وارد خانه مان شدند. چون سرزده آمده بودند و خانم و آقای غریبه رو هم نمی شناختم مادرم را بردم تو اتاق تا در این باره ازش سوال کنم.

وآنجا بود که مادرم بدون مقدمه چینی و خیلی جدی بهم گفت این دو نفر پدر و مادر واقعی تو هستند. دیگه هیچی ازش نپرسیدم، یعنی نتونستم که بپرسم.

بهتم زد. وای نمیدونید چه حالی داشتم. یک لحظه ترس ، نگرانی ، حیرت، خشم ، نا امنی و .... همه را یکباره احساس کردم. نشسته بودم تو اتاق به 25 سالی فکر میکردم که واقعیت رو جور دیگه برام ترسیم کرده بودند. دنبال این بودم که تیکه هایی از حقیقت پنهان زندگی ام را پیدا کنم و کنار هم بچینم تا حرف مادرم رو تایید کنه. مادرم هرگز به شوخی سر به سرمون نمیذاره و من تو عمرم یه دروغ ساده و کوچک هم از زبانش نشنیدم برای همین همیشه حرفش برام حجته. ولی حالا مونده بودم کدوم حرفشو باور کنم. واقعیت تلخی که چندین دقیقه پیش برام فاش کرد یا خاطراتی که از گذشته برام نقل کرده بود. داستان به دنیا آمدنم، این که موهایم شبیه فلان کس است و چشم و ابرویم شبیه کس دیگر از وابستگانم. به شدت گیج بودم. هیچ منطقی قانعم نمی کرد. تمام سالهای عمرم مثل یک فیلم از جلوی چشمم رد می شد و حیرت و ناباوری اجازه اشک ریختن بهم نمی داد ولی به شدت احساس نیاز میکردم تا از درون فریاد بزنم و کسی بیاید بگوید باور نکن حقیقت ندارد. حالا تو اون کشاکش روحی به فکرم رسید بیام این موضوع رو توی وبلاگم بنویسم من که عقلم به جایی نمیرسید شاید کسی می توانست بهم کمکی کنه تا بتونم کمی از فشاری را که تحمل میکردم بکاهم .

بعد یک دفعه احساس پوچی کردم ، احساس بی هویتی. گرچه در آن لحظه هویت واقعی ام بر من آشکار شده بود اما نمیتوانستم با آن ارتباط برقرارکنم درعین حال که هویت گذشته ام  یکباره فروریخته بود.

توی همین فکرها بودم که ازخواب پریدم و خاطرم آسوده شد که آنچه گذشت خوابی بیش نبوده . اما تجربه بدی بود. من کاملا در خواب احساس بودن در چنین موقعیتی رو تجربه کردم. بیچاره کسانی که چنین وقایعی براشون در واقعیت اتفاق می افته.

 

ازدواج - آزادی - تعهد - آرامش (2)

اول از همه ازدوستانی که با حوصله به سوالات پاسخ داده بودند تشکر میکنم .این پست نتیجه بحث های پست قبلی است و فکر میکنم طولانی ترین پست وبلاگم  باشه که وقت زیادی هم روش گذاشتم به هرحال امیدوارم مفید واقع بشه. نوشته های با فونت درشت نظرشخصی من به همراه نتیجه گیری و بقیه نوشته ها، سخنان خود شماست.دوستی گفته بود هیچ دختر و پسری از ازدواج بدشون نمی آید و حتی کسی که این را می گوید بمحض دریافت یک پیشنهاد خوب یا یافتن یک مورد خوب درنگ نمی کند. با این توصیف وجود مخالفین امرازدواج دراصل باید منتفی باشه. اگر بعد از مطالعه دقیق این پست باز هم مخالفی وجود داشت. لطفا ادله اش را بیان کند.

 و اما پاسخ به سوالات:

میتونم بگم همه متاهلین، تقریبا شما مجردهای عزیز را به امر مقدس ازدواج تشویق فرمودند . سخن چند تن از آنها را بخوانید:

·  من با ازدواج با شخص مناسب بیشتر از تجرد موافق بوده و هستم !چون تاثیر مثبت همفکریها و مشخص شدن مسیر زندگیم رو تو همین دوره نامزدی هم دارم میبینم. هدفمندتر ازقبل پیش میرم!

·  من مجرد ها رو تشويق به ازدواج مي كنم.چون به نظرم ازدواج مي تونه تا حدي به برنامه زندگي افراد نظم بده و آدم رو به آرامش برسونه. من تا قبل از ازدواج احساس مي كردم كه هنوز وارد اون مرحله اصلي زندگيم نشدم و احساس بلاتكليفي و موقت بودن همه چيز رو داشتم.در ضمن احساس مي كنم كه ازدواج لزوما مانع پيشرفت افراد نيست و افرادي كه نتونستن به چيزهايي كه تو ذهنشون بوده برسن ازدواج رو دليل اين عدم موفقيت خودشون مي دونن.

· من حتما مجردها رو به ازدواج تشویق می کنم به شرطی که با چشم باز و با فکر تصمیم بگیرن و فرد مناسبی رو انتخاب کنن. ازدواج با یه آدم خوب آرامش وصف ناپذیری به آدم می ده. زندگی آدم رو شکل می ده. به آدم گذشت رو یاد می ده...عشق واقعی که به نظر من همون گذشت به خاطر آدمی ایه که عاشقش هستی فقط با زیر یه سقف زندگی کردن حس می شه.

·   من این تز را دارم و می گویم به گفته قرآن عمل کنید با کسی دوست میشوید آن را حلال کنید رابطه نامشروع نداشته باشید به دختر خودم که 20 سال داره هم همین را گفتم. این رابطه ها با یک قوره سردی و با یک مویز گرمیش میکنه یعنی تو 6ماه دوستی یک شب پای تلفن از یک کلمه یا یک حرکت بدت میاد گوشی را قطع میکنی اگر اون زنگ نزنه دوستی تان تمام میشود ولی اگر عقدی باشد و پیمانی باشد به این سادگی ها نیست .این تعهدی که بوجود می اورد ، به راحتی تمام نمیشود. 

·   من مجرد ها را به ازدواج "مناسب" تشویق میکنم. چون تجریه اش با همه تجربه ها فرق داره مخصوصا از نظر استقلال و مدیریت شخصی.ازدواج نامناسب از هر چیزی بدتره.

 

سوال خانم های مجرد: به نظر شما صرف نظر از اینکه با چه کسی ازدواج کنید ، آیا ازدواج آزادی عمل زن را محدود می کند و جلوی پیشرفت او را می گیرد؟ چرا؟

 پاسخ های شما:

·  من فکر میکنم ازدواج مانع بزرگی برای پیشرفت های آدمه و خب طبیعیه که هر کس ازدواج میکنه اینو میدونه که نمیتونه مثل قبلش به کارهای شخصیش برسه. ازدواج مسوولیت داره ....ولی از طرف دیگه با هم بودن دو نفر و ساختن روز به روز زندگی خیلی قشنگه. (مجرد)

·  به نظر من مردان ایرانی هر چقدر هم که روشن فکر باشند باز هم جلوی بعضی از آزادی های همسرشون رو میگیرند!!! مثلا محیط کار. ازدواج هم برای زن محدودیت هایی میاره هم مرد. منظورم از محدودیت اینه که آدم مجبور میشه بعضی از کاراشو کنسل کنه و وقتشو به همسرش بده مثل بیرون رفتن با دوستان.نکته دیگه اینه که خانم های متاهل با خانم های مجرد تفاوت دارند. مخصوصا در سال های اول ازدواج. میشه گفت سخته که مثل قبل پیشرفت کنند!!! چون نسبت به زندگی خانوادگی احساس تعهد میکنند و بیشتر برای بقیه وقت و انرژی می گذارند تا خودشون!اما این چیزا در مقابل نکات مثبت ازدواج موفق اصلا و ابدا به چشم نمیان و بی اهمیت هستند.(متاهل)

·  بعضی از دوستان میگن که ازدواج باعث محدودیت نمیشه ولی به نظرم چرا میشه چون تو دیگه متعلق به خودت نیستی و نمیتونی تنهایی خیلی از کارها رو انجام بدی (متاهل)

·  ازدواج اگر با یک فرد شایسته باشه باعث پیشرفت های مادی و معنوی در زندگی انسان میشه(متاهل)

·  به نظر من اینکه ازدواج چقدر میتونه مانع پیشرفت یه نفر باشه یا اینکه چقدر میتونه اثر مثبت روی زندگی یه نفر داشته باشه کاملاً به دو طرف بستگی داره !!! یه انتخاب به جا و درست (فردی با درک و شعور ) نه تنها جلوی پیشرفت آدمو نمیگیره بلکه میتونه یه جور هایی تسهیل کننده ی موفقیت آدم هم باشه. (مجرد)

·  ازدواج آزادی زن رو ازش نمیگیره و محدودش نمیکنه.هر کسی قبل از ازدواج میتونه در مورد عملکردش به توافق برسه.در صورتی محدود میشه که در مورد اون فعالیت یا عملکردش قبل از ازدواج فکر نکرده . و به نظرم چون تعهد و مسئولیت پذیری در ما کمه محدود میشیم یعنی نمیتونیم به همه ی جنبه های زندگیمون درست بپردازیم(مجرد)

حرف من:

اگر دختری از الان(پیش از ازدواجش) آینده و هدف بزرگی را برای خود ترسیم کرده میتونه قبل از ازدواج آن را با همسرش درمیون بذاره و بگه که این انتظار رو داره که شریک زندگیش اونو برای راهی که در پیش گرفته کمک و همیاری کنه. اگر طرف مقابلش هم فرد با درک و فهمی باشه چرا نذاره که همسرش پیشرفت کنه. من خودم دختری را میشناختم که تحصیلات خودش و شوهرش در حد لیسانس بود و با اینکه شوهرش به دلیل مشغله های کاری شرایط ادامه تحصیل نداشت مدام این دختر را تشویق میکرد که برای ارشد و دکترا اقدام کنه و تحصیلاتش را ادامه بده یا حتی مردانی که برای پیشرفت تحصیلی و شغلی همسرشون حاضر شدند کار و زندگیشونو با تمایل کافی در اینجا بگذارند و با همسرشون به خارج از کشور بروند.

پس ازدواج الزاما جلوی پیشرفت های مارا در زندگی نخواهد گرفت چه بسا با حضور فردی مناسب در زندگی بتوان راه پرفراز ونشیب موفقیت را هموار کرد. !!!( وجود یک همدل و همراه که پشتیبان ما برای رسیدن به اهداف مان باشد وبه نوعی موفقیت ما را موفقیت خود بداند)

من تجربه ازدواج را نداشتم ولی می دانم تفاهم که یکی از شروط اساسی در ازدواجه یعنی درک متقابل. زندگی مشترک به گذشت احتیاج داره. قبول کنیم که ما مجردها تا اندازه زیادی خودخواهیم ( ازدواج با تقویت روحیه دگرخواهی این خصوصیت را در ما تعدیل میکند) ممکنه مواقعی پیش بیاد که ما مجبور بشیم  جلوی پیشرفت خودمونو بگیریم ( یعنی محدودیت برای آزادی عمل)  تا دیگری جلو بره. الان اگه از خود من بخوان از هدفی که دارم با دلیلی به خاطر منافع دیگری چشم پوشی کنم احتمالا سریع جبهه گیری خواهم کرد و زیر بار نمیرم ، پیش خودم میگم چه معنی داره من پیشرفت نکنم که اون پیشرفت کنه. ولی قاعدتا اگر در زندگی ام پیوندی از جنس محبت و توام با درک متقابل فکری و روحی با دیگری وجود داشته باشه و درمسیر انتخاب قرار بیگرم نه اجبار، سنجیده تر برخورد میکنم  و شاید با میل و رغبت از خواسته های خودم بگذرم یا به عبارتی بعد از ازدواج با میل خود اولویت هایم را تغییر دهم. چون میدونم این گذشت ها در زندگی من متقابل اند و اساس پایداری لذتی هستند که کنار کسی که از صمیم قلب دوستش دارم  محقق میشوند.

 

سوال آقایان مجرد: به نظر شما تعهد و مسئولیتی که به واسطه ازدواج بر مرد تحمیل می شود سخت و غیر قابل قبوله؟ چرا؟ 

 پاسخ های شما:

·  به عنوان یک پسر مجرد که کمی سعی کرده مسولیت پذیری و تعهد را تجربه کند فکر می کنم سخت است اما غیر قابل قبول نیست. (مجرد)

·  كسي كه قصد ازدواج داره حتما اون قدر بزرگ شده كه متوجه بشه بايد مسئوليت بيشتري در زندگي داشته باشه... (مجرد)

·  اگر بخوام همسر آینده ام را فرد متوسط روبه بالایی از نظر سطح فکری و فرهنگی بدونم باید بگم که مسئولیت پذیری در این شرایط نه تنها پرزحمت بلکه کاملا لذت بخش خواهد بود. (مجرد)

·  قابل قبول بودن یا نبودن این تعهد و مسئولیت به نگرش آدما بستگی داره :قبل از هر چیز فرد باید هدفشو مشخص کنه و بعد از اون مسیر اصلی و شاهراه زندگی. بعد از تعیین این موارد آدما می تونن با انتخاب و علاقمند شدن به کسی که در انتخاب هدف و مسیر اصلی زندگی _ و نه مسیرهای فرعی و توقفگاهها و ... _ باهاشون هم عقیده باشه قدرت بیشتری برای رسیدن به هدف پیدا کنن و هر دو نفر از این عشق برای به اوج رسیدن بهترین استفاده رو ببرن...... زندگی در این حالت یعنی تعهدی زیبا که غایتش تعالی و کمال زن و مرد است و اختلاف سلایق نیز موجب رشد سریع انسان می شوند چرا که در چارچوب یک عقیده و تفکر مشترک بین دو شریک و همدم رخ می دهد.اما اگر انسان در انتخاب هدف یا مسیر اصلی و یا انتخاب همسر ملاکهای معقولی را در نظر نگیرد تحمل زندگی بسیار دشوار می شود .(مجرد)

·  هیچ حسی برای یک مرد قشنگ تر از این نیست که مسئولیت یک زندگی رو به تنهایی قبول کنه. مطمئنا با جون و دل هر کاری که بتونه برای همسر و خانوادش انجام می ده.فقط زمانی می تونه این قبول مسئولیت سخت و زجر آور باشه که مرد با همسرش تفاهم نداشته باشه چون اینطوری فقط فکر می کنه کاری که انجام می ده یک تکلیفه! (مجرد)

حرف من:

بله تعهد و مسوولیت پذیری سخت است ولی غیر قابل قبول نیست. آسان نیست و از عهده آن برامدن از نشانه های تکامل یک مرد است و قابل قبول است چون لازمه بقای زندگی مشترک است. اما همان طور که خودتان گفتید چنانچه هماهنگی و تفاهم وجود داشته باشد سختی اش شیرین ولذت بخش میگردد. و مسلما مرد عاقل و باشعوری(مردان هوسباز را خارج از این گروه قرار میدهم) که چنین لذتی را با همسرش تجربه میکند چه دلیلی دارد تا به تعهد خود وفادار نباشد.

 

سوال مشترک: فکرمی کنید الان در زندگی تان آرامش بیشتری دارید یا زمانی که با همسری مناسب ازدواج کنید؟ چرا؟

 پاسخ های شما:

·  اگه همسری عالی و خوب و مهربون داشته باشی اون آرامش و لذتی که تو زندگی در کنار اون می کنی هرگز با هیچی عوض نمی کنی.(متاهل)

·  آرامش یه آدم مجرد با یه آدم متاهل خیلی فرق می کنه وقتی یه آدم ازدواج می کنه همیشه یه مسئولیتی رو دوشش هست که باعث سلب آرامش نمی شه ولی نمی شه گفت که آدم نسبت بهش بی خیال هست . شاید اون آرامش در اوایل زندگی بهم ریخته باشه ....ولی حتما بعد از یه مدت آرامش به دست می یاد . و خانم یا آقا به همسرشون حتما یه آرامشی می دن که با آرامش دوران مجردی فرق می کنه ....در واقع می شه گفت مجردی دوران بی مسئولیتی و بی خیالی هست و متاهلی دوران مسئولیت . و حتمادر زندگی زنا شویی اون آرامش خاطر با دوران مجردی فرق می کنه . (مجرد)

·  الآن يه آرامشی داريم بعدش يه آرامش ديگه!الآن از نظر مالي و مادي آرامش داريم!ولي بعدا رواني!با وجود همسر قطعا آدم احساس مي كنه مي تونه با كمك اون زندگيش و به تكامل برسونه. تو زندگي مشترك همه چيز با هماهنگي هم انجام مي شه و هر دو طرف از جون و دل واسه رفع مشكلات هم تلاش مي كنند. (مجرد)

·  آرامش چیزیه که با طرف مقابل به دست نمی ییاد ارامش و خوشبختی تو وجود خودمونه و خودمون باید مهیا و پیداش کنیم تا بهش برسیــــــــــم اصلا هم با ازدواج و نفر بعـــــــــدی به دست نمی یاد.... تازه بیشتر هم می شه دردسرها ......خواهر شوهر ‘ مادر شوهر و فک و فامیل طرف مقابل که اگه بد باشن طرف پشیمون می شه که چرا ازدواج کرده .... و خیلی مسائل دیگه که هی روز به روز بیشتر می شه....... مجردی خیلی بهتره ارامشش بیشتره ...(مجرد)

·  من الان تو زندگیم آرامش دارم اما هر روز که میگذره همراه با این آرامش اضطراب هم بوجود میاد چون هرچه بیشتر میگذره احساس میکنم توقعات من هم با مرور زمان بیشتر میشه.در مورد بعد ازدواج هم باید بگم که در صورتی به آرامش منجر میشه که انتخاب درستی داشته باشم و طرف مقابلم نیمی از معیارهایی که من در ذهنم هست رو داشته باشه. (مجرد)

·  من افراد زیادی رو میشناسم که بعداز ازدواج یا وارد شدن در یک رابطه آرامششون رو از دست دادن و افرادی رو هم میشناسم که افسوس میخورن چرا زودتر ازدواج نکردن تا این آرامشی رو که دارن بیشتر تجربه کنن. همونطور که میبینی همسر در این احساس هم نقش عظیمی ایفا میکنه. (مجرد)

حرف من

از صحبت ها  کاملا مشخصه که آرامش بعد از ازدواج به انتخاب درست ما بستگی داره به همین دلیل هم من در سوال واژه " همسر مناسب" را به کار بردم . ازطرفی مناسب بودن کاملا نسبی است. یعنی ممکنه کسی که برای شما مناسب است برای من نباشد وازطرف دیگر این مناسب بودن هم به معنای ایده آل بودن و تناسب صد درصد نیست بلکه منظور برایند مناسب است نه تناسب تک تک اجزا و نهایتا فقط به تشخیص خود ما بر اساس شناختی درست و دقیق برمیگردد . ازدواج با چنین شخصی میتواند آرامش روحی و روانی خاصی را که تنها از موهبت های ازدواج و زندگی مشترک است برای ما به همراه بیاورد ،آرامشی که حتی با وجود زندگی آرام در خانواده و کنار پدر و مادر از آن برخوردار نیستیم چون خاص ارتباطی از جنسی دیگر است.  

حرف آخر...

ازدواج ازنعمتهای خوب خداست و کلید حل خیلی از مشکلات موجود در این مقوله قطعا در یافتن "همسری مناسب" است تا بتوان از مزیت های ازدواج با بودن در کنار او به بهترین وجه بهره برد . برای مجردین در آرزوی ازدواج بهترین هایش را و برای متاهلین تحقق پایدارش را آرزو میکنم.

 

ازدواج - آزادی - تعهد - آرامش (1)

یه چند وقتی بود که نظرسنجی نذاشته بودم. از اونجاییکه می بینم همیشه توی بحث های مربوط به ازدواج در این وبلاگ موافقین و مخالفینی وجود دارند، انگیزه ای شد تا بحثی رو راه بندازم که امیدوارم بشه ازش نتیجه خوبی گرفت. سوالات را برای دو گروه مجردها و متاهلین تفکیک کردم. لطفا سوال مربوط به خودتان را (دو سوال برای مجردها و یک سال برای متاهلین) با دلیل منطقی جواب بدین. اگر کامنتی نیاز به پاسخ داشت در بخش کامنت ها جواب داده میشود. شما هم اگر دوست داشتید با دیگران دربحث شریک شوید میتوانید خطاب به آنها همان جا براشون کامنت بذارید. با تشکر.

 

سوال مربوط به مجرد ها:

دخترخانم ها جواب بدن:

به نظر شما صرف نظر از اینکه با چه کسی ازدواج کنید ، آیا ازدواج آزادی عمل زن را محدود می کند و جلوی پیشرفت او را می گیرد؟ چرا؟

 

آقا پسرها جواب بدن:

به نظر شما تعهد و مسئولیتی که به واسطه ازدواج بر مرد تحمیل می شود سخت و غیر قابل قبوله؟ چرا؟

 

سوال مشترک مجردها:

فکرمی کنید الان در زندگی تان آرامش بیشتری دارید یا زمانی که با همسری مناسب ازدواج کنید؟ چرا؟

 

 سوال مربوط به متاهلین:

صرف نظر از اینکه چه مدتی از ازدواج تان می گذره و یا با فرد مناسبی ازدواج کردید یا نه (چون هر دوی این موارد میتونه در جای خودش بحث بشه) آیا به طور کلی مجردها را تشویق به ازدواج می کنید ؟ چرا؟

 --------------

پی نوشت: ببینید همه ما ممکنه تجربیات تلخی از گذشته داشته باشیم. گرچه آثار روحی ناشی از این وقایع تلخ را نمیشود نادیده گرفت اما بیایید یکبار هم که شده با خودمان روراست باشیم و بدون برخورد احساساتی، کاملا منطقی به موضوع نگاه کنیم. اینکه مثلا با کسی بودم که ضمن ابرازعشق خالصانه من، نامنصفانه به من خیانت کرد دلیل نمیشود که بخواهیم تا ابد ازدواج را انکار کنیم. این توضیح را دادم تا به دوراز فرافکنی پاسخ سوالات را بدهید. ممنون دوستان.

 

درس هایی از یک کتاب - واقعیت هایی از زندگی

در این پست سعی کردم پاره ای از نکات آموزنده کتاب "آیا تو آن گمشده ام هستی" را که در پست قبل معرفی شد ، به طور خلاصه بیاورم.

1-   عشق برای موفقیت یک ازدواج کافی نیست، به این معنا که رابطه به تفاهم(فکری، احساسی، روحی، جسمی) و تعهد نیازدارد.

2-   اگر رابطه ای نتیجه "عشق در نگاه اول" نبود بدین معنا نیست که نمی تواند علاقه ای نیز وجود داشته باشد. معتادان به عشق در نگاه اول برای اینکه بفهمند به کسی علاقه مندند یا نه، تماما به دنبال نشانه های نادرستی هستند، ماجرا، هیجان، ترس از دست دادن و ترک شدن و بالا و پایین هایی که همگی نشانه های یک رابطه غیر سالم اند. درحالیکه اولین تاثیری که کسی بر ما میگذارد کافی نیست تعیین کند آیا او می تواند همسری سالم و مهربان باشد. شما به تاثیرات دوم ، سوم ، چهارم و پنجم نیز نیاز دارید. شما به وقت احتیاج دارید تا علاوه بر ظاهر فرد، ماهیت و شخصیت او را نیز کشف کنید. باید به یاد داشت که عاشق شدن ساده است، اما ایجاد یک رابطه سالم، مستلزم کاری سخت است.

3-   گاهی اوقات پیش فرضی برای افراد وجود دارد که فقط وفقط در این دنیا یک همسر مناسب برایشان وجود دارد و این که باید همان یک نفر را پیدا کنند و گرنه خوشبخت نخواهند شد. درحالیکه این امکان وجود دارد که عشق حقیقی را با بیش از یک نفر تجربه کنید. شریک های بالقوه زیادی وجود دارند که میتوانید با آنها خوشبخت شوید.

4-   بسیاری از ما تنها به دلیل یک ویژگی که هیچ رابطه ای با شخصیت حقیقی فرد هم ندارد و بیشتر به ویژگی های بیرونی او مربوط می شود عاشق می شویم. این روابط معمولا دوام چندانی ندارند. بالاخره چند ساعت میتوانید به موهای  قشنگ او خیره شوید یا از گوش دادن به گیتار زدن او لذت ببرید . سرانجام زمانی میرسد که چیزی ورای این ها را خواهید خواست. لذا هرگاه شیفته یک ویژگی شخصیت کسی شدید ، از خود بپرسید: اگر این فرد(چشمان آبی،موهایی فوق العاده،صدایی زیبا،طبعی شوخ) نداشت و یا (قهرمان بسکتبال، هنرمندی مشهور و....) نبود هم همچنان برایم جذاب بود و میخواستم با او ازدواج کنم.

5-   در دیدارهای کوتاه دو یا سه ساعت در هفته بیشتر افراد بهترین رفتارشان را نشان میدهند، اما واقعیت در زمان طولانی تر آن هم هنگامی ظاهر میشود که با هم زیر یک سقف زندگی کنید. هنگامی که با کسی زندگی می کنید ، عادت ها ، نگرش ها و رفتارهایی را از او می بینید که هرگز از او سراغ نداشتید. چرا که او را در محل زندگی دائم و یا به عبارتی " منطقه امن" او می بینید که همان خانه اش می باشد و بنابراین جنبه هایی از شخصیت او را خواهید دید که اگر مثلا فقط با او بیرون می رفتید، امکان نداشت ببنیدید. او را هنگامی می بینید که خسته، مریض، عصبانی، مایوس و غرغرو است. زندگی مشترک قدرت و خویشتن داری می طلبد و ایجاب میکند طرفین، سازش و انعطاف پذیری هایی از خود نشان دهند. تنها با زندگی مشترک است که طیف کامل تری از عکس العمل های احساسی و روحی شریک زندگی تان بر شما فاش میشود.

6-   تعهد حقیقی در ازدواج را نمیتوان با مراسم عروسی و یا یک عقد نامه خلق کرد. ازدواج یک قطعه کاغذ یا یک حلقه نامزدی یا آلبومی ازعکسهای مختلف ترتیب دادن نیست. ازدواج فرایندی است فعال و شراکتی، نه حالتی ساکن و ایستا. نمی توانید بگویید متاهل هستید چون عروسی مجللی داشتید یا چون دیگران فکر میکنند متاهلید. شما تنها زمانی متاهل هستید که با همسرتان از لحاظ فکری، احساسی، جسمانی و روحی رزنانس داشته باشید. تحقق ازدواج در قلبهای ما حادث میشود نه در یک مسجد یا محضر یا یک کلیسا. آن هم نه فقط یکبار و در یک روز بخصوص. بلکه دوباره و دوباره و دوباره و تبلور این انتخاب ، رفتاری است که شما با همسرتان دارید.

 

-------------

پی نوشت: نویسنده در این کتاب درباره مطالب بالا به تفصیل بحث میکند و برای هر کدام مصداق هایی از زندگی مراجعینش و حتی در برخی موارد تجربیات زندگی شخصی خودش را مستقیما بازگو می کند.یه طور کلی این کتاب به مسائلی چون: چرا و چگونه عاشق می شویم؟ - عاشق شدن به دلایل نادرست - شش اشتباه بزرگ که در ابتدای روابط مرتکب می شویم - ده نوع رابطه که سرانجامی نخواهند داشت - نقطه ضعف های مهلک - بمب های تفاهم - شش ویژگی شخصیتی که می بایست در همسر آینده خود به دنبال آن باشید - بیوشیمی جنسی مشترک بین شما و همسرتان چه میزان است و ....می پردازد. هم چنین تستهای شخصیتی خوبی هم دارد که میتوانید برای شناخت بیشترخود و رابطه تان به کار بگیرید.

 

این کتاب را بخوانید

راستش پیشترها که زیاد در مورد ازدواج می نوشتم. دوستی همین جا کتابی را به من معرفی کرد تا پاسخ سوالات متعدد ذهنی ام را در آن بیابم. 

وحالا بعد از مطالعه این کتاب به شما دوست عزیز توصیه میکنم:

اگربا کسی دوست هستید و خیال ازدواج با او را در سر می پرورانید.اگر پسری هستید که به دنبال همسر مناسبی می گردید. اگر دختری هستید که در انتخاب هاتون از میان خواستگاران مرددید.اگر درعشق و رابطه عاطفی تون با کسی شکست خوردید. اگر ازدواج کردید و میبینید در مواردی هرچند جزیی با همسرتون مشکل دارید .درصورتیکه واقعا نگران آینده تان هستید و خواهان یک زندگی آرام و سالم کنار همسر دلخواهتان واگر نمی هراسید تا با واقعیت هایی از زندگی خود و طرف مقابلتان روبرو شوید.

حتما این کتاب را بخوانید :

"آیا تو آن گمشده ام هستی؟" نوشته باربارا دی آنجلیس (مترجم : هادی ابراهیمی )

و من توصیه میکنم در درجه اول برای شناخت بیشتر خودتان این کتاب را بخوانید.

----------

پی نوشت: این کتاب از جنبه اطلاعاتی برای من خیلی مفید بود. فقط بومی نبودنش وتفاوت های فرهنگی  جامعه نویسنده با جامعه ایرانی که در بخش هایی از کتاب نمود پیدا میکرد شاید بزرگترین اشکالی باشه که میشه بهش وارد کرد که خواننده عاقل حتما این مسئله رو هم خودش درنظر میگیره. ولی مطمئن باشید که ازنکات مثبتش خیلی میتونین بهره بگیرید.

فارغ التحصیل شدم بعد از 18 سال

بالاخره دفاع کردم ، با نمره 19. خداروشکر، راضی ام.

تموم شد. در حالت بهت و ناباوری ام. از اون موقعی که دست چپ و راستم رو شناختم و از وقتی یادم میاد همیشه درحال آموزش و تعلیم در مدرسه و دانشگاه بودم ، بی وقفه. ۱۲ سال طول کشید تا دیپلم گرفتم.۴ سال لیسانش و ۲ سال فوق لیسانس، پشت سرهم.

 خدارو شکر میکنم دارم روزی رو میبینم که آرزوشو داشتم.

انگار یه بارسنگین از رو دوشم برداشته شده. نمیگم راحت شدم یا خیلی خوشحالم. خوشحال هستم اما نه آن قدر که نگرانیهای آینده را بتونم نادیده بگیرم.

احساس می کنم تا الان  اختیار خیلی از اتفاقات زندگی ام دست من بود. میخواستم ریاضی فیزیک بخونم، خوندم. میخواستم به دانشگاه راه پیدا کنم، رفتم. میخواستم تحصیلاتم رو تا مقطع ارشد ادامه بدم، خواندم. اما از حالا به بعد دیگه فکر نمیکنم خیلی نقش تعیین کننده ای داشته باشم. این که بتونم جایی مشغول به کار شم که به طورنسبی مناسب باشه یا اینکه بخوام با فرد مناسبی ازدواج کنم. انگاردیگه من تصمیم گیرنده نیستم حداقل تا وقتی که دیگران در مورد من تصمیم نگرفتند.(حس انتخاب شدن بدون اینکه حتی زمانشو بدونم تا اینکه بعدش بهم اجازه انتخاب داده بشه)

تحمل این حس و فشار روحی ناشی ازاون برای کسی که همیشه عادت داشته توی زندگیش با برنامه پیش بره و اونو تحت کنترل داشته باشه خیلی سخته. باور کنید خیلی سخته.

شاید حالا بتونید معنی انتظاری رو که چند پست قبل ازش نوشته بودم بفهمید. باید انتظار کشید برای اتفاقاتی که زمانشون غیر قابل پیش بینیه.

برام دعا کنید تو این ایام عزیز . براتون دعا میکنم.

ایام سوگواری حسینی برعاشقان حسینی تسلیت.

 -------

پی نوشت: انگار حرفهای این پست یه خورده تکراریه یعنی ازجنس نگفته ها نیست بلکه از گفته های تاراست. به بزرگی خودتون ببخشید. در دل بود.

دو داستان از دیار افغان

از بین کتاب های رمان کتابهایی که نقل کننده زندگی پر فراز و نشیب انسانها هستند را بسیار دوست دارم. کتاب هایی که رویارویی انسان ها را با احساساتی متناقض ( عشق ، تنفر ، شوریدگی ، محبت ، ترحم ، رنج و درد ، غم ، شادی ، یاس و امیدواری و....) توامان به تصویر خیال می کشند.

کتاب " هزار خورشید تابان" را می خواندم از نویسنده ای که پیشتر کتاب معروف " بادبادک باز" را از او خوانده بودم(خالد حسینی). در مجموع هر دو داستان قصه های تلخی بودند که اولی روایتگر سرگذشت دو زن افغانی و بادبادک بازقصه زندگی مردی از اهالی افغانستان بود. قصه ها همه ازآغاز دوران کودکی قهرمانان شان آغاز میشوند و چه متناسب و زیبا با وقایع تاریخی سی چهل سال اخیر افغانستان پیوند می خورند. چقدر توصیفات  نویسنده ماهرانه و دوست داشتنی است.از ویژگی های دیگر این دو کتاب  اتفاقات غافلگیر کننده بسیار آن در مسیر داستان است که حداقل برای من چنان کششی داشت که بی وقفه خواندندش را تا پایان دنبال کردم.

پیشنهاد می کنم اگر قصد خواندنش را کردید ترجمه "پریسا سلیمان زاده و زیبا گنجی" را انتخاب کنید.

-------------------

پی نوشت:

۱- پیشتر در این وبلاگ درباره "اثر پروانه ای" نوشته بودم .می توانم بگویم با یادآوریهای نویسنده در این دو کتاب به وضوح نمونه هایی از آن را دیدم.

۲-بابت همدلی های منتظرانه تان ممنون.

انتظار

این روزا دارم فقط انتظار میکشم.

و کم کم باور میکنم که هیچ چیز تو این دنیا برام طاقت فرساتر از انتظار نیست.

تنها چیزی که میتونه انتظار رو تحمل پذیر کنه ، صبره.

خدایا صبرمونو زیاد کن.

آمین.

بازی " زندگی ام بدون من"

بعضی کارها هست که انجامشون نمی دیم چون فکر میکنیم مدت ها زنده ایم و فرصت برای انجامشون در آینده دورهم خواهد بود و درحقیقت به دلیل همین دیدگاه و اولویت بندی براساس زمان و شرایط از انجام اون کارها صرف نظر میکنیم.

از طرف دیگه کارهایی هم هست که باز به دلیل این که  میدونیم فرصت داریم (مثلا فرصت برای پشیمونی) انجامشون نمی دیم یعنی وقتی انتظار داریم سالهای سال عمر کنیم و به آینده بلندمدت نگاه میکنیم و اینکه ممکنه پشیمونی و حسرت به دنبال داشته باشه ،باز از انجامشون صرف نظر می کنیم.

در هر دو صورت اگر بدونیم فرصت زیادی برای بودن در این دنیا نداریم ممکنه انگیزه انجام این دو دسته کار را در زمان حال به دست آوریم.

به ذهنم رسید که سازنده یک بازی وبلاگی باشم: تحت عنوان" زندگی ام بدون من"

سوال بازی:

بیایید فکر کنید اگر همین الان(خدای نکرده) بفهمید که بیمارید و بنابر نظر علم پزشکی تنها سه ماه برای زندگی در این دنیا فرصت دارید، در این مدت کوتاه سه کارمهمی که حتما انجام میدین چیه؟ (منظورم کارهاییه که به امور دنیوی مربوط میشه نه دعا و عبادت و طلب حلالیت چون به هرحال هرانسان رو به موتی کم و بیش به سراغ این اعمال میره)

 

و پاسخ من به عنوان نفراول:

1- ازدواج میکنم با هر کسی که حاضر باشه با دختری که تنها سه ماه از زندگیش باقی مونده زندگی کنه و درعین حال از نظر روحی انسان سالم و پاکی باشی دراینجا خوبه توضیح بدم که اگر این چنین مردی را پیدا کردم خودم بهش تقاضای ازدواج میدم.

2- تا جاییکه فرصت و توانش رو داشته باشم سفر میکنم به هرکجا که بتونم ، ایران و جهان و...

3- هرچی پول واثاثیه برام باقی مونده باشه می بخشم به عزیزانم و بیشتربه نیازمندان.

 

ازالهام( چمدان حرف هایم...) ، ریحانه( به بهانه ..) ، بنفشه ، زینب(دلاویزترین) ، الهه( کویریات)، زینب ( راز باران) ، نارسیس، فائزه، الهام (آپق)، سارا( مثل من باش) ، هادی( یک مسافر خسته) ، سعید(دانشجوی ایرانی)، بی نشان ، امیر ( با چشم هایم) ، پارسا( زندگی رسم خوشایندیست)، پرنس (شاهزاده ای بدون اسب سفید) ،آیس تی ، فرزاد و  همین طور بقیه دوستانی که علاقه مندند دعوت میکنم تا در این بازی شرکت کنند.

 

 

فیلم " زندگی ام بدون من "

فیلم " زندگی ام بدون من یا "My life without me  " با بازی " سارای قصه های جزیره" که حالا برای خودش خانمی شده، تابستون از شبکه 2 تلویزیون پخش شد. فیلمی که برای من بسیار جذاب و تفکر برانگیز بود.

برای کسانی که این فیلم رو ندیدند به عنوان خلاصه ای از داستان توضیح میدم که :

زنی 23 ساله متوجه میشه که به دلیل یک بیماری لاعلاج مدت کوتاهی بیش زنده نیست. این زن در 17 سالگی ازدواج کرده و حالا صاحب 2 دختر بچه است و باشنیدن این خبر ناگهانی تصمیم میگیره بدون اینکه کسی از مرگ زودهنگامش خبردار بشه در فرصت محدودی که در اختیار داره کارهایی رو که دوست داره هم برای خودش تا وقتی زنده است و هم برای همسر و فرزندان خودش برای زمان پس از مرگ اش انجام بده. حالا اینکه چه کارهایی میکنه رو توصیه میکنم خودتون فیلم روببینید چون به دیدنش می ارزه. گرچه وقتی داستان اصلی رو جایی میخوندم متوجه شدم نسخه تلویزیون سانسوری زیاد داشته ولی با این حال به پیکره اصلی داستان و موضوعی که دنبالشه به مخاطب بفهمونه صدمه نزده بود.

این پست رو به عنوان مقدمه ای داشته باشید برای چیزی که میخوام در پست بعدی بنویسم.

-------

پی نوشت: از همه دوستانی که در پست قبلی برام پیام تبریک گذاشته بودند تشکر می کنم. و یلدای باستانی رو به همگی تبریک میکم.

 

25

خانوم خانوما داری  25 ساله می شی.

باورت میشه روزی که خیلی دور به نظر می رسید این قدر نزدیک  تو رو در آغوش بگیره، ربع قرن.

همیشه فکر میکردم که 25 سالگیم چه شکلیه. حالا میبینمش، از نزدیک.

حس میکنم عوض شدم. دیگه از اون دختر رویاپرداز و ساده ای که میشناختم خبری نیست. ضربه های تیشه کارخودشو میکنه، حتی غیر منصفانه. چه بخوای چه نخوای، بزرگ میشی و تندیسی از تو شکل میگیره به واسطه همین ضربه ها، خوش تراش .

البته 25 سال یه کم زوده برای ادعا به اینکه تندیس زیبایی شدی. حالا حالاها باید ضربه بخوری باید تجربه کنی باید ببینی باید بخندی باید گریه کنی و......

روز تولد امسالم مصادف با عید غدیر شده، باید به فال نیک بگیرمش. نه!

راستی عید همگی تون مبارک.

یا علی

-----------

پی نوشت:

1- تا به حال همیشه وقتی سنم رو ازم می پرسیدند با افتخار بهشون می گفتم. اما به گمانم از حالا دیگه سوال درمورد سنم برام خوشایند نخواهد بود. دیگه دوست ندارم از امسال به بعد، روی کیک تولدم شمعی بذارم به نمایندگی از سالهای زندگی ام.

2- فکر می کنم بهترین مثال برای سوال پست قبلی عشق های یک طرفه باشه. کسانی که بدون آگاهی از احساس طرف مقابلشون نسبت به آنها بهش دل می بازند و یا با وجود بی وفایی های اون هنوز به عشق شان پایبندند.

ارتباط متعادل

 

Don’t let someone become a priority in your life 

when you are just an option in their life 

Relationships work best when they are balanced

 

 

"اجازه نده کسی در زندگی تو اولویت شود درحالیکه تو برای او تنها یک گزینه ای ،

روابط وقتی خوب عمل می کنند که متعادل باشند "

 

 

به نظرم جمله ی حکیمانه درستیه. کسی میتونه براش مثال بیاره : برای اولویت در مقابل گزینه

 

دچاریم

به چیزی دچاریم، دردی شاید، شوری شاید، زخمه ای شاید. خیال می کنیم خوب می شویم، می گوییم جوان که شدیم ، قد که کشیدیم ، به زندگی که مشغول شدیم خوب می شود.


جوان می شویم ، قد می کشیم، به زندگی مشغول می شویم، ولی خوب نمی شویم ، آن دچار بودن در ما می ماند.دل خوشیم هنوز،می گوییم ازدواج که کنیم، تشکیل خانواده که بدهیم محبت اهل و عیال این دچار بودن را از ما می گیرد، ولی چنین نمی شود، هنوز همانیم،با همان آشوب ها، همان شعله کشیدن ها ، همان دم به دم در تپش بودن ها. هنوز امیدواریم به رفتنش. می گوییم تولدی که رخ بدهد ، فرزندی که از ما به این جا بیاید آن گاه دیگر دچار نخواهیم ماند، او می آید و ما هنوز دچاریم، ناگریز آرزو داریم او چنین دچار و پرشور و پر زخمه نباشد...

 

 ----------

پی نوشت:

۱-  اینجا خواندمش و به شدت بهش اعتقاد دارم.

۲- شما را چه شده است دوستان وبلاگنویس! چرا به هر وبلاگی سر میزنم از رنج و درد و نا امیدی و دلتنگی و  ویروسی شدن و.....سخن میگوید و من نیز چون شما حسی مشابه دارم.این چه دردی است که همه را دچار کرده است؟

همسفر! مخواه......بیا.......

ای میلی دریافت کردم که حاوی مطلب زیر به عنوان منتخبی از کتاب 'چهل نامه کوتاه به همسرم' نوشته ی زنده یاد  نادر ابراهيمي'' بود.

احتمالا برای افراد متاهل ملموس تراست. ولی خب من هم محتوای آن را پسندیم و از آن لذت بردم.

 

هم سفر!

در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد- بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم!

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی!

مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد!

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است...

عزیز من!..

...دو نفر که سخت و بی حساب عاشق هم اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون ، حجاب برفی، قله ی علم کوه ، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند... اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافیست. عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم که ارزش آن در 'حضور' است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من!

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن ، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید... بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم اما نخواهیم که بحث ، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند. بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل...

اینجا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست، سخن از ذره ذره ی وافعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست...

بیا بحث کنیم! بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم! بیا کلنجار برویم! اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم...

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را ،در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم...

عزیز من! بیا متفاوت باشیم……

دو پله بالاتر در فرایند شناخت خودم

۱- برخلاف تصوری که همیشه داشتم ، در هر کجا و موقعیت دیگری غیر از آنچه که اکنون در آن واقع شدم هم باشم باز شخصیت و ذات ام فرقی نمیکنه و نمیتونم برخلافش عملی را انجام بدم و رفتار دیگری داشته باشم، به بیان دیگری  نمی تونم همرنگ جماعت بشم. این بعضی وقتا خوبه و بعضی وقتا هم بد.

2- عجولم.دوست دارم خیلی زود و یکباره همه مشکلات و مسائل ذهنی ام حل بشه.غافل از اینکه بهتره با زمان پیش برم و اجازه ندم ناامیدی و دلزدگی برمن غلبه کنه.هر چیزی وقتی داره و زمان مناسبش رو خدا بهتر از من میدونه.